رويا
خواب می ديدم. خوابی شگرف. چونان هميشه که تو بودی و تمام مهربانی هايت. دستهايت از آن من بودند و ... و من از آن وسعت روح تو. بوسه ممنوع نبود. ميهمانی بوسه بود و اشک و دلتنگی های من. به دور از چشم پرده نشينان، نه تو را ترسی از عيان گشتن اين شور بود و نه مرا هراسی از خدای که طواف يکدگر می کرديم و احرام عشق بسته بوديم.
خدايا! عشقی سوزان می خواهم و ايرانمرد را هماره خورشيدی فروزان. پناه به باران لطف تو می برم که حتی اگر گردی از احساسی زمينی در ميان است از روحم بشويد و روح من گل عشق را تنها در باغ هستی او ببويد. پروردگارم، از شوق ...اش گريزی ندارم. بر شوقم بيافزای و ....
(عذرم بپذير که توان بی پروا نوشتن از تو بيش از اين در من نيست و شرم نيز مانعی است در اين ميانه. هرچند که مرا با شرم ميانه ای نيست اما حريم عشق را می شناسم)
خواب می ديدم. خوابی شگرف. چونان هميشه که تو بودی و تمام مهربانی هايت. دستهايت از آن من بودند و ... و من از آن وسعت روح تو. بوسه ممنوع نبود. ميهمانی بوسه بود و اشک و دلتنگی های من. به دور از چشم پرده نشينان، نه تو را ترسی از عيان گشتن اين شور بود و نه مرا هراسی از خدای که طواف يکدگر می کرديم و احرام عشق بسته بوديم.
خدايا! عشقی سوزان می خواهم و ايرانمرد را هماره خورشيدی فروزان. پناه به باران لطف تو می برم که حتی اگر گردی از احساسی زمينی در ميان است از روحم بشويد و روح من گل عشق را تنها در باغ هستی او ببويد. پروردگارم، از شوق ...اش گريزی ندارم. بر شوقم بيافزای و ....
(عذرم بپذير که توان بی پروا نوشتن از تو بيش از اين در من نيست و شرم نيز مانعی است در اين ميانه. هرچند که مرا با شرم ميانه ای نيست اما حريم عشق را می شناسم)
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی