Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۲۴ آذر ۱۳۸۰

رويا
خواب می ديدم. خوابی شگرف. چونان هميشه که تو بودی و تمام مهربانی هايت. دستهايت از آن من بودند و ... و من از آن وسعت روح تو. بوسه ممنوع نبود. ميهمانی بوسه بود و اشک و دلتنگی های من. به دور از چشم پرده نشينان، نه تو را ترسی از عيان گشتن اين شور بود و نه مرا هراسی از خدای که طواف يکدگر می کرديم و احرام عشق بسته بوديم.
خدايا! عشقی سوزان می خواهم و ايرانمرد را هماره خورشيدی فروزان. پناه به باران لطف تو می برم که حتی اگر گردی از احساسی زمينی در ميان است از روحم بشويد و روح من گل عشق را تنها در باغ هستی او ببويد. پروردگارم، از شوق ...اش گريزی ندارم. بر شوقم بيافزای و ....

(عذرم بپذير که توان بی پروا نوشتن از تو بيش از اين در من نيست و شرم نيز مانعی است در اين ميانه. هرچند که مرا با شرم ميانه ای نيست اما حريم عشق را می شناسم)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی