نوشته ای سيد بخواند اما ... آنکه از او چنين خواسته ای گمانم ... من هيچ نمی دانم ... تنها کودکی خردم که در ميان اين همه بی باوری به باور معجزتی ديگر نشسته ام و دستانم را به سوی آسمانی بلند کرده ام که می دانم جز باران آتش و خون هديه ای ديگر برايم ندارد.
خدايم! آسمان سياهتر از پيش است، می ترسم ... من در اين گوشه ی به دور افتاده از دنيای مردمان دروغ، می ترسم ... می ترسم.
خدايم! آسمان سياهتر از پيش است، می ترسم ... من در اين گوشه ی به دور افتاده از دنيای مردمان دروغ، می ترسم ... می ترسم.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی