Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۲۴ آذر ۱۳۸۰

وقتی تکليفم با خودم معلوم نيست اون وقت توقع دارم که بقيه بيان خودشون رو با برنامه های من تنظيم کنند!! جل الخالق از اين روی من!!
نوشتم که دلم سبک بشه! نوشتم که لااقل دو تا آدم پيدا بشن که من بتونم براشون حرف بزنم. منی که هيشکی رو ندارم براش بگم که اين دل لعنتی من کجا گير کرده و پيش کی مونده بايد يکجا حرفم رو می زدم! ولی انگاری يک خورده همچين زياد، زيادی تند رفتم. همه ی اونايی که نامه فرستادن و تشويق و يا توبيخ کردن من رو بايد ببخشند. صدای اونی که براش می نويسم در اومده. نزن! ديگه تکرار نميشه به خدا!! نزن!! (می دونم که ته دلت باز راضی نميشی که من اين يکجا رو هم واسه حرف زدن از دست بدم)
قضيه اون خواب ديشب مربوط به "جنگ تحميلی و دفاع مقدس" رو هم برات اينجا می نويسم. :)) اما الان از گشنگی دارم غش می کنم!!!!!
خدايا يک کاری کن که فردا هم عيد فطر باشه تا اين معده ی بيچاره ی من يک کم آروم بشه. هم عيد فطر نباشه که بهم زنگ بزنه و بهانه نياره که روز تعطيل بود و نتونستم!!
"خدايا! خدايا!
تو با آن بزرگی
در آن آسمانها
چنين آرزويی بدين کوچکی را
توانی برآورد آيا؟؟؟؟"

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی