Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۲۱ آذر ۱۳۸۰

اشک امانم نمی دهد. تو بگو پاسخ اين همه بی باوری را چگونه دهم؟ وقتی کسی زمستان 75 و بهار 76 را به خاطر ندارد. وقتی دستهايی که اکنون چنين بی وفا می نويسند روزهای سرد پيش از بهار 76 را از خاطر برده اند که آن زمان "دست محبتی اگر به سوی کس می يازيدی حتی به اکراه نيز دست از بغل بيرون نمی آورد".
چرا از ياد برده اند؟! من که تمام هستی ام را فدای آمدن او کردم، حال بايد بخوانم و افسوس بر عمر بربادرفته ام خورم ... يا ... بر باور خود استوار بمانم؟
اگر امروز می نويسم، اگر امروز می نويسند به الله سوگند که تنها به پشتوانه ی گامی است که همان سيد بر داشت که امروز چنين بر او می تازيم. اگر گله ايست بر ديگران است، نه بر او. تو به من آموخته ای که هر کس را در اين ميانه هزينه ای بر دوش است. شايد من اشتباه می انديشم، ولی به گمانم که او سهم خود پرداخته. و شايد ... "اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خيال پياله می ديديم" شايد اين هم خوابی از خوابهای پريشانی ما بوده است که بيهوده چشم انتظار معجزتی از "خاتم جم" بوديم ...
ولی ... من ... هنوز از بامداد تا شامگاهان با خدای خود می گويم: "که خانه هايمان را تاب زمين لرزه ای ديگر نيست. پرورگارم، معجزه به کار اين مردمان نمی آيد، عيسی ديگری در راه نيست، احمد را حتی آنانی که سنگ اسلام به سينه می کوبند اگر ظهوری دوباره کند تکذيب می کنند، عصای موسی را توان شکافتن دريای ظلمی که بر کودکانمان رفته است نمی بينم. طوفان نوح اين همه پليدی را از دستهای پرده نشينان نخواهد شست. ... خدايا ... تنها به ما خودباوری ببخش. چنان که باور کنيم سرنوشتمان در دستان تنها يک نفر نيست. که ايمان بياوريم گل و گلوله داستانی کهن است و امروز سلاح مبارزه با آنانی که لبخند را حتی بر لبانمان به بند کشيده اند و دنيا را هنوز جابلسا و جابلقا می بينند، انديشيدن است. و چه دير در می يابند که ما هريک موسايی گشته ايم پرورش يافته در دامان فرعونيان."

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی