کاش بوسه را در قاموس تو معنايی بود و من به ميهمانی هزار بوسه می بردمت، به جشن بی خبری، به جشن هرچه مهربانی. خدای را سوگند که تنها آرزويم لحظه ای سر بر شانه های تو گذاشتن است. دستهايم هنوز که هنوز است تو را می جويند و نمی يابند. کاش که درد اين مردمان نبودت، کاش تنها از آن من بودی.
می ترسم، ايرانمرد، می ترسم. می ترسم سهم تو از اين جماعت که بويی از وفا نبرده اند زنجير و قفس و چشمانی منتظر و بالهايی شکسته و در آرزوی پرواز باشد.
کمی به تنهايی من بيانديش.
می ترسم، ايرانمرد، می ترسم. می ترسم سهم تو از اين جماعت که بويی از وفا نبرده اند زنجير و قفس و چشمانی منتظر و بالهايی شکسته و در آرزوی پرواز باشد.
کمی به تنهايی من بيانديش.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی