صدايش مرا به مهمانی برد اما ... من ... چه کنم؟ ... جز فرياد چاره نداشتم ... اما می دانی که دوستت دارم ... بر من ببخش تندی ام را که دلتنگ ات بودم.
پستهای قبل
- بی تابم برآ ای شمس تبريزی ز مشرق کـه اصل اصل اصل ...
- ... چه فرهــادهــا مــرده در کوه ها چه حــلاج هـا ...
- شما را به خدا ... يک نفر چيزی بگويد و دمی آرامم کن...
- چرا چند روزه کسی به من ميل نزده؟ دلم پوسيد!!! ... ...
- شورش رو درآوردن ... نديده بودم ... تازه ديدم ... ب...
- ای من واسه خودم پرپر بشم که اين همه آدم دلشون برام...
- هنوز زير علم نديده ام او را، نمی گذارند که ببينمش ...
- اين حس پيروزمندانه اش رو دوست دارم که بعضی وقتها ک...
- به هيج دور نخواهند يافت هوشياريش چنين که حافظ ما م...
اشتراک در
پستها [Atom]
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی