Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۷ فروردین ۱۳۸۱

شما را به خدا ... يک نفر چيزی بگويد و دمی آرامم کند. آتش همه ی زندگی ام را در بر گرفته است ... دلم برايش تنگ است. دلم برای صدايش تنگ است ... پروردگارم!!
چه در من شعله می کشد؟ به خدای که اگر درمانم نکند در ميان شهر فرياد می کشم و از رهگذران مدد می جويم ... دعايم کنيد که تاب بياورم ... من بی صدايش نفس کشيدن از ياد می برم ... و اکنون چنين است ...
خدايا ... به درگاه تو پناه می آورم ... می دانی که آتشم زمين و آسمان را می گدازد ... مگذار چنين مهر بر دهان بسوزم ... به پروانه حسرت برم که در شعله ی شمع می سوزد و در او فنا می شود اما من در اين گوشه ی دور افتاده از دنيای آدميان در خود می سوزم.
اشک امانم نمی دهد و او سراغی از من نمی جويد ... می داند اين آتش با من چه می کند و باز باران مهربانی اش را دريغم می کند. خدايا ... شکايتی بر اين سوختن ندارم تنها صبری ايوب گونه ده که تاب بياورم ...

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی