Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۲۲ اسفند ۱۳۸۰

امروز دوست دخترهام اينجا بودند!! مادرشون فهميد! داشت زنگ می زد که از نيروی انتظامی بياند دستگيرمون کنند! جاتون خالی که چقدر آرتيست بازی درآورديم و آخر با همکاری باباشون نجات پيدا کرديم و الا الان به جرم فسق و فجور داشتيم بازجوئی می شديم! بماند که چند نفر از مادرهای دوست های ديگرمون هم خيلی کمکون کردند!
به خدا من دخترم!!! دهه!! اين اسم رمز منه توی خونه ی اونا... من دوست دخترشونم ... اونا هم دوست دختر من هستند. قبلا معلمشون بودم که به من گفتند: خانم تهرانی، یک کم که گذشت شدم: ايران جون! ... حالا هم ممکنه هر اسمی داشته باشم ولی هرچی که باشم پشت تلفن، ايراندخت تهرانی نيستم. حتی ممکنه بشم صاحب اين مغازه ی سر فرمانيه که بچه ها هميشه کامپيوتر رو ميارند تعمير پيشش.
مشکل اينجاست که مادرشون من رو دوست نداره، يعنی هيشکی رو دوست نداره. اما ميونه ی من با پدرشون بد نيست ... به هر حال يک حاجی سرمدی هست و يک باشگاه استقلال ... و يک ايراندخت دوآتيشه ی استقلالی هم که توی دنيا بيشتر نيست.
امروز بچه ها کامپيوتر رو آوردن که يک کم مشکل داشت به دادشون برسم. مامانشون نمی دونم شستش از کجا خبر دار شده بود که زنگ زده بود اول به مامان ياسمن و شماره ی من رو گرفته بود، مامان ياسمن زنگ زد گفت گوشی رو بر نداريد که الان مامانتون زنگ می زنه! ما هم تلفن هرچی زنگ زد ديگه جواب نداديم.
ده دقيقه گذشت مامان گلی اومد در خونه که مامانتون میگه کارتون داره زنگ بزنيد بهش. بچه ها گفتند که بگيد اشتباه کرديد و اين پرايد نسيم نيست که دم در ديديد (آخه نسيم و شميم قبلا همين کوچه بالائی بودند و تازه از اينجا رفتند و همه ی دوستای مشترکمون همين دور و بر هستند)
يک ربع بعد باباشون زنگ زد که مامانتون داره منو می کشه! خلاصه غلغله سرائی شد که بيا و ببين! حالا خوبه بهشون گفته بودم ماشين رو جلوی در خونه ی من نگذاريد که اگه مامانتون خانم مارپل بازيش گل کرد بياد اينجا ببينه! اين نسيم عقل کل برد ماشين رو دم خونه ی گلی پارک کرد!!
ماشين رو هم قرار بود به اسم نسيم کنند امروز که حسابی حالش گرفته شد. حالا بچه ها رفتند خونه، نمی دونم چه بلائی سرشون اومده، اما طفلکا حسابی حالگيری شدند.
تازه خدا رحم کرد که خاله شون که همين کوچه بالائی هستند بچه های دخترش بيمار بودند وگرنه که اون هم اومده بود در خونه ی ما.
نمردم و دوست دختر يکی شدم که خودش دوست دخترمه!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی