Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۱۲ اسفند ۱۳۸۰

حوای توام
و امروز زاده شدم. ساعاتی است که از سالروز ميلادم می گذرد و من سالی ديگر بر زندگی خويش افزوده ام. ولی هنوز گريستن آغازين خويش از ياد نبرده ام و شايد لبخند نخست را هم زمانی دوباره به ياد آورم. ولی عجيب حکمتی است که همگان فرياد و شيون اولين را به ياد دارند و شکرخند نخستين را هيچ کس در خاطر نگاه نداشته است.
عطر تو در نوشته هايم می دود و قلم از دستم می ستاند تا ننويسم. اما به خدايی که به چنين روز نعمت حياتم بخشيد سوگند که دوستت دارم و اين کلام تا پايان راه از زبان فرونگذارم که تو، اول انسانی و من اول دلبسته.
حوای توام، حوای توام ای اولين انسان پاگذاشته بر کره ی خاکی روح من. حوای توام ای پرده نشين هزارتوی هرچه عشق. حوای توام ای گندم خورده ی از بهشت رانده. حوای توام، تنهاترين آشنای کوچه پس کوچه های روح، به خدای که حوای توام.
واين کوچکترين حوای تاريخ، تشنه ی تنها شنيدن يک کلام مهربان از زبان توست که از من دريغ می کنی. تنها يک کلام ... نه ديدار می خواهم و نه طعم ميوه ی ممنوع را. که عشق من به تو نه از جنس نور است و نه از جنس بلور.
من تو را شنيده ام. تو را بوئيده ام ... روحت را بوسيده ام. بگذار روحت ميهمان روحم شود.
ايرانمرد، پيشانی بر خاک در اين عشق می نهم و سر بر افلاک می سايم که لياقت عشق يافته ام.

چند روز پيش نوشته بودم ... بالاخره راضی کردم خودم رو که اينجا هم بنويسمش.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی