کاش به خلوت توام راه بود ... کاش جمعه ها معنايی جز اين دوری دلگير داشتند. کاش بوسه در مذهب تو ممنوع نبود. کاش عشق بود و اين درد دوری نبود.
کتابهايم ديگر بر رف روبرو نيستند. ناظری ديگر تکخوان لحظه های من و گريه نيست. مولانا مرا محرم راز خويش نمی داند:
اين واقعه را سخـت نگيری شايد
کز کوشش عـاجـزانه کـاری نايد
از رحمــت ايـــزدی کليــدی بايد
تـا قفـل چنيــن حـادثـه را بگشايد
ولی پس از آن همه دوری و آن همه ناصبوری ... تو آمده ای ... ايرانمرد بگذار اين دخترک گوشه نشينٍ از عالم و آدم بريدهء بداند که نه راه را اشتباه انتخاب کرده است و نه اينکه به اشتباه قدمی برداشته است که تمام زندگی را در همنفسی با تو می بيند.
به وسعت آسمان کويری دوستت دارم که پاک ترينی.
کتابهايم ديگر بر رف روبرو نيستند. ناظری ديگر تکخوان لحظه های من و گريه نيست. مولانا مرا محرم راز خويش نمی داند:
اين واقعه را سخـت نگيری شايد
کز کوشش عـاجـزانه کـاری نايد
از رحمــت ايـــزدی کليــدی بايد
تـا قفـل چنيــن حـادثـه را بگشايد
ولی پس از آن همه دوری و آن همه ناصبوری ... تو آمده ای ... ايرانمرد بگذار اين دخترک گوشه نشينٍ از عالم و آدم بريدهء بداند که نه راه را اشتباه انتخاب کرده است و نه اينکه به اشتباه قدمی برداشته است که تمام زندگی را در همنفسی با تو می بيند.
به وسعت آسمان کويری دوستت دارم که پاک ترينی.
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی