Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۲۶ آذر ۱۳۸۰

مرداد ماه برايت چنين نوشته بودم. ولی اين روزها تو مهربانترينی هرچند که بی قرارم می کنی و هرچند که عجيب، بی تاب توأم.

"دور نيستند روزها و شبهايی كه مانند گنجشككی بی آشيان از باد و باران به تو پناه می آوردم و تو مهربان و آرام زخم دلم را مرهم می گذاشتی و تكه های چينی شكسته ی دلم را بند می زدی ...
ولی فراموشم كرده ای، برايت عادت شده ام، همچون درختان بزرگراه كه هر روز بی دقت از كنارشان می گذری و تنها نبودنشان برايت يادآور بودنشان می شود. ديگر كلامم برايت بوی تكرار دارد، صدايم را به ميهمانی شنوايی ات نمی بری و حتی ديگر اشكهايم را نمی بينی كه ...
آن روزها اگر می نوشتم، می خواندی، اين روزها می خوانم و نمی شنوی و چندی كه بگذرد می ميرم و نمي بينی! شايد اشتباه از من بود كه بالهای شكسته ام را به اميد مرهم برايت هديه فرستاده بودم، اما كاش فرصت پروازم را به تو امانت می دادم.
ايرانمرد! می دانی كه دوستت دارم، حتی اگر به هزار حرف درشت برنجانی ام كه می دانم ......
ستاره های شبها را می شمارم و نمی آيی می گويی می خواهی عادت از من بستانی ولی اين گونه قرار از من ربوده ای. شايد روزی چونان پرنده ای سبكبال از لب آشيان پريدم و باز نيامدم. اما تا آن روز لااقل سنگ بر بالهای خسته ام مزن. بگذار كه آسوده بيانديشم. آسوده در سحرگاهان نفس زنم و آسوده دوستت بدارم. دلهره را از من بستان. دلواپسی هايم را از من بگير كه من اگر آرامشی هرچند كوتاه بيابم تا ته دشت خواهم دويد.
دوستت دارم كه به تيغ زبان سنگ دلم را می شكافی و چشمه اشك را جاری می كنی."
ايرانمرد ... بيکران دوستت دارم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی