سلام.
حتی اگر تلفنهايت را قطع نمی کردی هم تصميم داشتم که فراموشت کنم. ولی ... تو با من چه کرده ای که از يادم نمی روی؟
گرمی آغوشت را نچشيده ام، بوسه ات لبهايم را به گرمی آفتاب سوزان کويری نرسانده است و حتی انگشتانت با دستانم به هم آغوشی نرسيده اند. پس اين چه حسی است که نمی گذارد از يادم بروی؟
فرياد کشيده ای، بی اعتنايی کرده ای، هزار حرف تلخ بر زبان آورده ای اما باز هم چيزی درونم گرمم می کند که برف سرد بی مهری ات را آب کند و من هر روز بيشتر بی تاب ات شوم.
حتی اگر تلفنهايت را قطع نمی کردی هم تصميم داشتم که فراموشت کنم. ولی ... تو با من چه کرده ای که از يادم نمی روی؟
گرمی آغوشت را نچشيده ام، بوسه ات لبهايم را به گرمی آفتاب سوزان کويری نرسانده است و حتی انگشتانت با دستانم به هم آغوشی نرسيده اند. پس اين چه حسی است که نمی گذارد از يادم بروی؟
فرياد کشيده ای، بی اعتنايی کرده ای، هزار حرف تلخ بر زبان آورده ای اما باز هم چيزی درونم گرمم می کند که برف سرد بی مهری ات را آب کند و من هر روز بيشتر بی تاب ات شوم.