Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۱ اردیبهشت ۱۳۸۱

از اين پس يا از آب و هوای شهر می نويسم يا هيچ نمی نويسم. که يار چنين می پسندد. و دوباره عشق به پستوی صندوقهای پستی نهان می شود. اما مهر زدن بر اين لبهای عطشان ساده نباشد.
چه خيالها! که می خواستم برايتان از موسی و طور بگويم. از وادی ايمن ... از لن ترانی ... از کندن نعلين ... و از خودم ... اگر اجازتم داد همين يک داستان می گويم و ديگر خموش می شوم. اما بدانيد که روزی از اين عشق به ملکوت می رسم. می دانم ... او اکسير سازگار با اين مسين روح را دارد ... و شايد عيسی ديگری است که مسيحا دمش اين نَفَس از ياد برده را جانی دوباره بخشد و من اليعاذر نيستم که پس از حيات دوباره تکذيبش کنم. مسيحای من بر صليب نخواهد رفت. مسيحای مرا وسوسه ای درنخواهد ربود.

بـه طواف کعبـه رفتـم، به حرم رهم نـدادنـد
که تو در برون چه کردی، که درون خانه آيی؟

«عراقی»

ولی کَرَم خدايم را سپاس ... (زبان در کام کش! تا داستان منصور دوباره نسازی)

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی