Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۱۹ فروردین ۱۳۸۱

«ليلای بی دل را ببين در عشق تو مجنون شده»
پراکنده گويی و پراکنده نويسی ام به حد کمال رسيده است. بر من خرده مگيريد که چاره ام نيست. درمانم به دست اوست که بر اين درد درمان ناپذيرش عاشقم و حتی اگر او بخواهد هم من نخواهم خواست. ولی اسارت نيست که او آزادگی ام را دوست می دارد و خود آزاده ترين است. شايد اگر آزادمرد نام می نهادمش شايسته تر بود اما ايرانمردش ناميدم که اگر ايرانمرد باشی بی شک آزادمرد هم خواهی بود.
پس از سالها دوری از درس و کتاب و ... دوباره بازگشتن و خواندن کتابهای خاک گرفته بر من دشوار است اما به مدد عشق اين دشوار بر خود آسان می کنم. سالهاست که از پايان دبيرستانم می گذرد و پس از اين همه سال دوباره پنجه در پنجه ی کنکور افکندن ساده نمی نمايد.
و ايرانمردم می داند که روزهای سخت مرا و روحم را خسته و بی حوصله کرده اند و اين زمان با من مهربان است. مهربان و شيرين، چنان شيرين که گاه، خيال بوسه تا يک قدمی می آيد و می ايستد و نظاره ام می کند.
شما چشمانش را نديده ايد، به خدا که اگر ببينيد دردم را در می يابيد که چرا چنين بی تابم. دو چشم بی قرار که نفسم با ديدنشان در سينه نهان می شود. وقتی که چشم می گرداند دل در حنجره ام می تپد!!
نوش باد اين عشق بر هر آنکس که مست چشمانش می گردد که روزهاست من مست اين باده ام و بخلی نباشدم تا ديگران را از نوشيدنش بر حذر دارم. به عشق سوگند که اگر همه ی انس و جن بر او عاشق گردند و او بر آنها مشتاق، باکی نباشدم. و نوش باد شهد بوسه اش بر لبی که بوسه گاهش می گردد.
تنها يادت باشد که با اين ليلای بی دل چه کردی که چنين مجنون تو گشت و من نيز يادم باشد که در مجالی ديگر از نمازم با شما گويم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی