Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۲۹ اسفند ۱۳۸۰

يک دوست يک دنيا مهربون يک نامه ای برام نوشتن گلستون!! (با گلستان سعدی اشتباه نشه ها!)
با اجازشون يک کوچولوش رو اينجا می نويسم که خطاب به مادر ايرانمرد هست (البته يک کم دست توش می برم بی اجازه که جيغ هيشکی در نياد)
«راستی يکی نيست به مامانش بگه خانوم جون کی تو هير و وير عيد و سال تحويل بچه به دنيا مياره که شما آوردی؟ فکر نکردی که اين بچه بزرگ که شد کم کمک خيال می کنه تموم مردم ايران تولدشو جشن گرفتن. خب اونوقت امر به خودش مشتبه ميشه و اين همه جز و وز و جزغاله شدن اين دختر رو هم خيال می کنه که نه تنها حقشه تازه کم هم هست. وااااايی که تو اين دنيا آدم چه چيزائی می بينه!»
الهی من برا ايرانمرد بيچاره ام بميرم ... طفلک فکر نکنم همچين خيالی هيچ وقت کرده باشه ... انقده مظلومه ... انقده مهربونه!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی