Tehrandokht

About me ... about him ... about my country

۲۹ اسفند ۱۳۸۰

برای بهارم

هرچه به گرد خويشتن می نگرم در اين چمن
آينـه ی ضميـر مـن، جـز تـو نمـی دهـد نشان

سايه

تو در يک قدمی ايستاده ای و عطر بهارنارنج بی تابم کرده است و نسيم با دلم آن می کند که بايد.
تو در يک قدمی ايستاده ای و ميل بوسه آسوده ام نمی گذارد. خدايا ... نکند اين خون بانوی مصر است که در رگانم می جوشد؟
تو در يک قدمی ايستاده ای و همه تن آرزويم ... و هنوز می خواهم که لبان بسته ات بوسه گاه هميشگی ام گردند.
تو در يک قدمی ايستاده ای و نغمه ی گنجشککان عاشق بهاری در دلم آتشی عظيم افکنده است.
تو در يک قدمی ايستاده ای و من محو تماشای حسن يوسف ام که چگونه دستان اين جماعت ملامت گر را به تيغ مدهوشی می سپارد.
تو در يک قدمی ايستاده ای و بهار ايستاده است و آسمان ايستاده است و نسيم ايستاده است و رود ايستاده است و صبر ايستاده است و سال ايستاده است و نوروز ايستاده است . فرشتگان خدای ايستاده اند
و خدای می داند که اين عشق است که ايستاده است.

فردا ... هم تو می آئی و هم بهار ... و می دانم که خدای می دانست تو بهار منی و با بهار زادت و در بهار مرا اجازت عشق فرمود.
خدايا ... يا حق و يا لطيف ... دلم به عشق زنده دار که اگر هنوز می تپد از معجزت عشق است که خشک نهالی بودم تن زخمی شلاق زمستانی جفای مردمان.
خدايا ... يا غفار و يا ستار ... در دلم هرچه پليدی است بميران و آنچه کژی است بپوشان.
پروردگارم ... آرامشم بخش.

خدايا ... زادروزش با اولين روز فصل سبز قرين است ... روحش را به رنگ سبز عشق بيارای.

نمی دانم چه می نويسم و چه می گويم ... نمی دانم اين بهار در زمين خدای چه می جويم ... ولی به حق سوگند که جز گل عشق او نمی بويم.

نوبهار بر تو خجسته باد و زاد روز تو بر نوبهار خجسته. که منتی است بر اين فصل، زادنت.

بهار بر عاشقان مبارک که آنکه عاشق نيست بهاری ندارد که تبريکش گويم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی